من و تو دست تو دست هم، کنار موجای دریا
همون لحظه که آهسته، خورشید میمیره تنها
یه قایق تن به ساحل داد، همه اونجا میخندیدن
بهم ریخت دنیا، به غیر از ما همه این تغییرُ میدیدن
من و تو چشم تو چشم هم، تو این کلبه متروکه
چقدر آرومه این جنگل، ته این قصه مشکوکه
انگاری رویا بود کلش، تموم تصویرای خوب
تو و اون چای آتیشی، کنار کنده های چوب
چشمایی که غرق دریا بود، عطر دلپذیر آغوشت
دستایی که یهویی یخ کرد، لبهای سیاهپوشت
موج موهای رهات تو باد، زیر اون بارون پاییزی
به من داشت گوشزد میکرد، تو اون عشق غم انگیزی
نظر خود را بنویسید