خدا نگهدار
آشفته حالم تو مرا دیوانه کردی
کاشانه ی امن مرا ویرانه کردی
پیوسته داغ رفتنت را کنج قلبم ، روانه کردی
رویای من پایان ندارد بی تو ای یار
رفتی و قلبم شد به درد تو گرفتار
می رنجم ازینکه چرا هرگز نگفتی ،خدا نگهدار
چه خزان شده برگ گل از جفا
به چه چاره شوم ز غمت رها
که نشد برسی به وصال ما
به مزار دل از غم خود مگو
که شهید تو شد دل از آرزو
شده بغض تو خنجری بر گلو
شب و روز خدا به خیال تو ام
بگو آخر از عشق تو چجوری دل بکنم
شکستی تو چرا پر و بال مرا
نمیدانی تو آنکه به پای تو مانده منم
نظر خود را بنویسید