بوی عطرت پیچید از شالی که جا مانده
چه کسی در عالم تا این حد تنها مانده
بی سر و سامان از بغضت بر خود میپیچم
یک جزیره دردم در دریا بی تو هیچم
باران امشب میبارد دنیا بی تو غم دارد
من برگی در بادم که گلدانش را کم دارد
از دستم رفت آغوشت خیلی گفتم در گوشت
بی تو من میمیرم با این شمع خاموشت
در آن صبح بی رویا شلیکت بر قلبم بود
تومی ماندی می دیدی حوا عشق آدم بود
پایت لرزید در عشقم چشمت ترسید از عشقم
من ماندم با اشکی که هی می پرسید از عشقم
نظر خود را بنویسید