نگاهم کن که پوسیدم در این گهواره ی خالی
هزاران بار پژمردم در این آغوش پوشالی
دل شبگرد بی آرام تقلا میکند بی تو
تمام با تو بودن را تمنا میکند بی تو
شمیم تو، شمیم رود هوایت نبض روییدن
چه امیدی از این خوشتر همین امشب تو را دیدن
تو را میجویم ای خالق فراتر از حصار تن
خودم را در تو مییابم رها از های و هوی من
منی که زورق دل را به موج اشک رقصاندم
به تاوان کدامین عشق من از عشق تو واماندم؟
نه افسانه، نه رویایی تو معبودی، تو معنایی
پریشان در پیات هستم در این خاک اهورایی
منی که زورق دل را به موج اشک رقصاندم
به تاوان کدامین عشق من از عشق تو واماندم؟
نه افسانه، نه رویایی تو معبودی، تو معنایی
پریشان در پیات هستم در این خاک اهورایی
شمیم تو، شمیم رود هوایت نبض روییدن
چه امیدی از این خوشتر همین امشب تو را دیدن
تو را میجویم ای خالق فراتر از حصار تن
خودم را در تو مییابم رها از های و هوی من
نه از بیراههها وحشت که تو پایان این راهی
نه ترسی از شب متروک که تو آرامش ماهی
نشان خانهات خورشید سرایت روبهروی عشق
تو را مییابم ای مقصود شبی در جستوجوی عشق
نظر خود را بنویسید